واقعیت
بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،
ننه داشت از قدیما میگفت!
که یه دفعه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردی؟
با تعجب جواب داد نه!
ننه روشو برگردوند و زیر لب گفت:
یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت
نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد…
بغل دستیش در گوشش گفت تا ننه نفهمیده پسری پاشو برو گمشو بیرون!
.
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 12:7 توسط sayna
|
خوش اومدین