من بچه بودم خیلی بد غذا بودم، یبار رفتیم خونه داییم مرغ داشتن گفتم من نمیخورم. 

داییم خواست از پسرش تعریف کنه 

گفت از ممد یاد بگیر، هر گ*ی میزاریم 
جلوش با اشتها میخوره